یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

روزي جوان ثروتمندي نزد استادي رفت و گفت:

عشق را چگونه بيابم تا زندگاني نيكويي داشته باشم؟

استاد مرد جوان را به كنار پنجره برد و گفت: پشت پنجره چه مي‌بيني؟

مرد گفت: آدم‌هايي كه مي‌آيند و مي‌روند و گداي كوري كه در خيابان صدقه مي‌گيرد.

سپس استاد آينه بزرگي به او نشان داد و گفت: اكنون چه مي‌بيني؟

مرد گفت: فقط خودم را مي‌بينم.

استاد گفت: اكنون ديگران را نمي‌تواني ببيني.

آينه و شيشه هر دو از يك ماده اوليه ساخته شده‌اند،

اما آينه لايه نازكي از نقره در پشت خود دارد و در نتيجه چيزي جز شخص خود را نمي‌بيني.

خوب فكر كن!

وقتي شيشه فقير باشد، ديگران را مي‌بيند و به آن‌ها احساس محبت مي‌كند،

اما وقتي از نقره يا جيوه (يعني ثروت) پوشيده مي‌شود، تنها خودش را مي‌بيند.

اكنون به خاطر بسپار: تنها وقتي ارزش داري كه شجاع باشي و آن پوشش نقره‌اي را از جلوي چشمهايت

برداري تا بار ديگر بتواني ديگران را ببيني و همه را دوستشان بداري اينبار نه به خاطر خودت بلكه به خاطر

خدا .

آن‌گاه خواهي دانست كه" عشق يعني دوست داشتن ديگران

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:استاد,فقیر,عشق,شاگرد,شیشه,محبت,دیگران,لایه,اینه,زندگی,فروشگاه,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا